سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]

نقاش عشق
نویسنده :  حامد

کمی بخندیم

معلم: «سعید، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان چقدر می شود.»
سعید پس از کمی فکر: «یک کاسه آب گوشت حسابی!»

*****

مادر به دخترش گفت: من دو تا کیک در یخچال گذاشته بودم، ولی امروز فقط یکی مانده است. چرا؟
دختر جواب داد: آخر مادرجان من آن یکی را ندیدم!

*****

نو که اومد به بازار، کهنه می‏گه آخیش راحت شدم.

*****

آسته برو، آسته بیا، که کفشت خیلی گرونه.

*****

از خر شیطان آمد پایین سوار مترو شد.

*****

هر چی سنگه تو غذای رستوران سر راهی.

*****

فواره جواب سر بالا به جاذبه زمین است.

*****

هوا توفانی بود و باران بسیار تندی می آمد.  قرار بود آن قاتل جنایتکار را بکشم, اسلحه ام هم پر بود... بالاخره هم گیرش انداختم,  خیلی التماس کرد ولی با یک گلوله کارش را ساختم,  آه عجب بازی سختی بود!

http://jokestan.parsiblog.com


سه شنبه 83/10/22 ساعت 4:48 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حرف آخر
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
9017 :کل بازدیدها
3 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
نقاش عشق
حضور و غیاب
لوگوی خودم
نقاش عشق
لوگوی دوستان
لینک دوستان
شب مهتابی
یادت نره!
پلوتونیم
جسور
عشق آنلاین
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1383
طراح قالب